منابع تاریخ ایران باستان
برگردان: ژاله آموزگار
به عنوان منابع تاریخدار، ما تنهامیتوانیم از سنگنوشتههای شاهان هخامنشی، بخصوص داریوش اول و پسرش خشیارشا و اردشیر دوم و از سنگ نوشتههای ساسانیان از شاپور اول، کرتیر موبد بزرگ و نرسه نام ببریم. نوشتههای نویسندگان یونانی بویژه هردوت، پلوتارخ (1) (که قسمتی را تئوپومپ (2) رونویسی میکند) و استرابون، برای دورهی باستانی اهمیت دارند. برای زمان ساسانی، اطلاعات گرانبهایی از طریق مورخان ارمنی و همچنین از طریق مصیبت نامههای (3) مربوط به کلیسای سریانی، که به حد کافی مورد بررسی قرار نگرفتهاند، فراهم شده است. تقریظنویسان و بدعتنگاران ارمنی، سریانی و مسلمان، توصیفاتی از شکلهای گوناگون دینی فراهم میکنند؛ تفسیرهایی که باید تحت بررسی انتقادی قرار گیرند و زمان و مکان آنها مورد مطالعه واقع شود. مورخان عرب و فارسی، سنت ساسانی را بازسازی میکنند ولی آن را با دادههای قرآنی میآمیزند.
همهی این منابع از نوشتههای مزدیسنایی که پارسیان هند و زردشتیان ایران آنها را حفظ کردهاند، به مراتب کم اهمیتترند. قضاوت درست و ارزشیابی محتوای دینی آنها با چند مشکل که مهمترین آن قطعه قطعه بودن آنهاست، برخورد میکند.
کتاب مقدس باستانی
در قرن نهم میلادی هنوز کتاب دینی نوشتههای مقدس زردشتیان دارای بیست و یک کتاب (نسک) بود. این کتاب مقدس نام مخصوصی نداشت و آن را با نام «دین» مشخص میکردند. یعنی در مفهوم منتی که اختصاص به این دارد که در تشریفات مقدس برخوانده شود. «دین» به نوبه خود هم اپستاک (4) را در برداشت که متن پایهی مختص برشمردن در مراسم دینی بود - و ما از آن اوستا را ساختهایم - و هم زند را که مضمون آن را تفسیر میکرد. اپستاک به یک گویش باستانی ایرانی شرقی نوشته شده بود که با سنسکریت و بخصوص با زبان مجموعههای ودایی قرابت بسیار نزدیک داشت و در دورهی ساسانی دیگر قابل فهم نبود. زند برعکس به زبان مشترک (5) متداول یعنی فارسی میانهی کتابی تألیف شده بود. گویشی که اصل پارسی (6) داشت، اما عناصر دیگر را نیز به کار گرفته بود و فقط صورت نگارشی مبهم آن که پر از هزاورشهایی با اصل آرامی و همچنین املاء تاریخی بود، آن را از زبان محاوره دور میکرد.بعضی از موبدان تنها با اپستاک آشنا بودند؛ یعنی میتوانستند متن مقدس را بخوانند بدون اینکه آن را بفهمند. برخی دیگر فقط با زند آشنایی داشتند. موبد کامل میبایست هر دو را بداند، ولی ظاهراً چنین موردی باید نادر بوده باشد.
گاهان (7) و تفسیرهای آن
متن پایهی همهی این ادبیات بر روی گاهان (سرودهای دینی) بنا شده است که قدیمیترین بخش آن است. امروزه هنوز بر خواندن آنها نقطهی اوج مراسم دینی زردشتی «یسنا» است. شرق شناسان مدتهای درازی نوشتههای گاهان را به عنوان انواع موعظه به شعر تلقی میکردند که مطالعهاش این فرصت را به دست میدهد که نه تنها تحول موعظهی زردشت، بلکه همچنین بعضی حوادث زندگی او را نیز بازسازی کرد. در زمان کنونی خصوصیت آیینی ابتدائی آنها جایز به نظر میرسد؛ بازسازیهای تصنعی زندگی پیامبر ایران صورت فریبندهای به خود میگیرد، حتی نسبت دادن سرودهای دینی به زردشت، به نظر ما مورد تردید است: او در میان این سرودها ظاهر میگردد اما بخصوص به صیغهی سوم شخص و به عنوان پیش نمونهی موبدی که مراسم را برگزار میکند. اگر خاطرات تاریخی هم در میان این سرودها موجود باشد فقط به شکل تغییر شکل یافته به صورت حقیقی آیینی و اساطیری دیده میشود.بخش قابل توجهی از «دین» را تفسیرهای گاهان تشکیل میدهند که با دیدگاههای گوناگون بررسی شدهاند. یکی از نسکها متن گاهان و بدون شک قسمت مهمی از یسنا را شامل میشده است. این نسک نه به همان صورت، بلکه فقط به عنوان متن دعای مخصوص مراسم عبادت یسنا حفظ شده است که بدون شک گستردهتر از آن باید بوده باشد. در زمان برگزاری برخی از جشنها متن یسنا با الحاق چند فصل از ویسپرد (8) مفصلتر میشود.
میان نسکهای گم شده دست کم سه نسک تفسیرهای گاهان را در برداشته است. سوتکر (9) ورشتمانسر(10) وبغ (11) که ما آنها را با تلخیصهای نسبتاً مفصلی که در دینکرت (12) آمده است میشناسیم. تلخیصهایی که گاهی به نظر میرسد تنها ترجمهای ساده است.
به علاوه سه فصل نخستین بغ مدخول در یسنا یافت میشود در حالی که اصل آخرین فصل ورشتمانسر تصادفاً حفظ شده است. هر کدام از این تفسیرها، متن مقدس را با دید متفاوتی مورد بحث قرار میدهد: ورشتمانسر یک توضیحِ متنِ ساده است؛ سوتکر ظاهراً باید موعظهی دینی دربارهی مباحثی باشد که فقط از دور با موضوعهای مورد بحث در فصلهای گاهانی مربوط به آن، مطابقت دارد. سرانجام بغ، گستردهتر از سه نسک دیگر، توجه به این دارد که نوعی تعلیم اخلاقی و حتی عرفانی را از ابیات و مصرعهای گاهان بیرون کشد.
پشتها
ما از این سرودهای دینی که مجموعهی یشتها را تشکیل میدهند چند سرودی در دست داریم که مجموعاً بیست یشت هستند. این متنها به شکلهای گوناگون، ستایش ایزدانی را میکنند که در گاهان نام برده نشدهاند؛ اما تأکید بر این موضوع که این ایزدان در گاهان محکوم شدهاند گستاخانه خواهد بود. سرآمد این ایزدان میترا (13) ورثرغنه (14) وایو (15) اردویسوراناهیتا (16) هستند. دویشت دیگر؛ یکی به فروشیها (17) و دیگری به خورنه (18) اختصاص دارد. خورنه موهبتی الهی است که به هر انسانی شایستگی این را میبخشد که مأموریت خود را به انجام رساند. در برخی از این سرودها از ستیاش کنندگان پیشین ایزدی که به او توسل میجویند نام برده میشود. به این ترتیب مادر برابر خود گروهی از قهرمانان اساطیری را میبینیم که عبور میکنند که آخرین آنها زردشت و حامی اوکی ویشتاسب هستند. قهرمانانی که از راه حماسهی فارسی که آنها را، زیر چهرههایی از شاهان دوران باستان معرفی میکند، برای ما آشناتر خواهند شد. البته منظور این نیست که در این مورد نیز ما با قطعاتی از حماسه سروکار داریم. برخی از قهرمانان آن مسلماً به دوران هند و ایرانی تعلق دارند: یمه (19) کرشاسبه، (20) و بعضی دیگر نمایندهی طبقات اجتماعی کاملاً مشخصی هستند و نوعی نقش دینی ایفا میکنند. اسطوره از حماسهای که از آن به وجود میآید باستانیتر است.امروزه یشتها دیگر در مراسم آیینی به کار نمیروند و برگردان پهلوی بیشتر آنها نیز موجود نیست؛ ما از وجود این ترجمه به طور غیرمستقیم و با نقل قولهایی که به طور پراکنده در ادبیات دینی فارسی میانه آمده است، اطلاع داریم. از برخی یشتها - که کمتر جالب هستند - ترجمهی پهلوی وجود دارد، اما جدید است. همهی این جریانات نوعی بیعلاقگی را نسبت به یشتها نشان میدهد. اما تاریخ شروع این بیعلاقگی برای ما مجهول است. ظاهراً کاربرد یشتها در آیینهای دینی حتی بعد از فتح اعراب به نظر مسلم میآید؛ چون در غیر این صورت باقی نمیماندند. و امکان دارد که رها کردن آن فقط ناشی از تمایل عمومی آیین زردشتی دورهی اسلامی، به آسان کردن تشریفات باشد. موضوعی که به علت کم شدن پیروان و به ویژه موبدان لازم به نظر میرسید.
در عوض دعاهای کوتاهتری خطاب به ایزدان موکل بر روزها: سی روزه و همچنین دعاهای مربوط به پنج گاه روز یعنی گاهان، کاربرد متداولی دارند. این دو مجموعه و همچنین دیگر دعاهایی که اهمیتی در همان حدود دارند یعنی آفرینگان و نیایشها با هم خرده اوستا را تشکیل میدهند که موبدان و مردم عادی به یک نسبت آن را برمیخوانند. چاپهای متعددی از آن، برای استفادهی عموم، هم به الفبای اوستایی و همچنین به الفبای عربی و گجراتی وجود دارد.
ویدیوداد(21)
از دعاهای دینی به معنی واقعی کتاب مقدس کمتر چیزی باقی مانده است. فقط یک نسک به طور کامل به ما رسیده است که عبارت است از ویدیوداد «قانون ضد دیوها». برعکس دیگر متنهای اوستایی که در دست داریم، این متن با مراسم آیینی دینی، نه از نزدیک و نه از دور ارتباطی ندارد. بعد از دو فصل مقدمه مانند، با مندرجاتی کم و بیش اساطیری، بخش بیشتر کتاب به تطهیر مطابق با آیینهای دینی و راههای حفظ این پاکی و اجتناب از ناپاکی اختصاص دارد. فصل نوزده با دیدی خاص تاریخچهی تولد زردشت را حکایت میکند، مسألهای که حتی قبل از تولد او موضوع وسوسهی روح مخرب (22) است. زردشت به یاری گفتار دینی موفق میشود او را براند. پس از اینکه آیینهای مؤثرتری به او الهام میشود، زردشت به دنیا میآید و دیوان بر علیه او نمیتوانند کاری انجام دهند.موضوع در اینجا عبارت از تفسیر نمادی آیینهای دینی زردشتی است که ما دوباره به آن اشاره خواهیم کرد. به دلیل این فصل نیست که ویدیوداد باقی مانده است بلکه برای این است که مضمون آن را در برخی مراسم دینی میتوانستند برخوانند. آنچه که مراسم دینی «ویدیوداد» نام دارد در حقیقت یسنایی است که ضمن آن ویدیوداد نیز خوانده میشود. در این مراسم فصلهای این دو متن با نظم معینی به دنبال هم میآیند.
ادبیات پهلوی
ادبیات دینی در فارسی میانه به مراتب غنیتر از ادبیات اوستایی است. اما در این بخش نیز ما تنها بازماندههایی را که از فراموشی و تخریب در امان ماندهاند در اختیار داریم.بنابراین به استثنای دوسه متن شاعرانه که به معنی اخص دینی نیستند و امکان دارد مربوط به دوران پس از اسلام باشند، هیچ نوشتهای در دست نداریم که قبل از فتح اعراب تدوین شده باشد. برای برگردانهای پهلویِ یسنا، ویسپرد و ویدیوداد تاریخ صحیحی نمیتوان داد: ضمن اینکه بحران مزدکی بر آنها تقدم دارد (قرن ششم)، میتوانند مربوط به پیش از اسلام باشند. همهی نوشتههای پهلوی به دوران عباسی تعلق دارند. دقیقتر بگوئیم مربوط به قرن نه و ده بعد از میلادند. بخش قابل توجهی از آنها را میتوان به اعضاء خاندانی از موبدان جنوب ایران منسوب کرد. در این دوران نیز ظاهراً زردشتیان، دیگر نه به عنوان اکثریت، ولی دست کم به عنوان اقلیتی بسیار مهم از اهالی فارس و نواحی همسایه به شمار میآمدند. در این دوره از یک باززایی مزدیسنایی سخن به میان میآید. اما شاید اصطلاح «شفق» مناسبتر باشد. در حقیقت موضوع عبارت از این است که از میراث کهن، آنچه وجود دارد، باید حفظ کرد و اساس سنت باستان را باید از فراموشی نجات داد و اجازه نداد که جزئیترین شناختهای دینی که بدون آنها آیین مزدیسنایی نمیتواند وجود داشته باشد نابود شود.
آثار پهلوی که ما در دست داریم، رسالههای اصلی که نویسندگان، تجدید آنها را بر عهده گرفته باشند نیست بلکه برعکس عبارت از برگزیدههای مجموعههای اندرزی و رسالههای قدیمی و تألیفاتی دست دوم یا دست سوم است.
دینکرت (دینکرد - م)
مهمترین این نوشتهها دینکرد است. بنابر داستانی که در کتاب سوم نقل میشود نوشتهای مشابه در دورهی ویشتاسب وجود داشته است که اسکندر آن را از میان برده است سپس توسر (23) در دورهی اردشیر پسر بابک آن را مجدداً تدوین کرده است. این موضوع بدون شک تاریخ روایتهای دینی به طور عام است و به نوشتهای که ما در دست داریم مربوط نمیشود. دینکرد بعد از فتح اعراب، پس از این که برای بار دوم در هم میریزد توسط آتورپات آتور فرنبغ فرخزاتان (24) بازسازی میشود. اما پسرش (؟) زردشت فرخزادان ناکامیهایی را متحمل میشود و نوشته مجدداً پراکنده میگردد تا اینکه آتورپات همیتان (25) که در سده نهم میلادی میزیست، آن را به طور کامل جمعآوری میکند. شخص اخیر باید به عنوان نویسنده، یا بهتر بگوییم گردآورندهی واقعی دینکردی که ما در دست داریم به شمار آید. این دینکرد نیز باز بطور کامل به دست ما نرسیده است. به نظر میرسد که دو کتاب اول آن کاملاً گم شده باشند.دیگر نوشتههای پهلوی
نوشتهی مهم دیگر داتستان دینیک اثر مانوش چیهر (منوچهر - م) پسر یُوان یَم پیشوای زردشتیان فارس و کرمان، در نیمهی اول قرن نهم میباشد. این اثر که به سبک مشکل و فضل فروشانهای نوشته است، عبارت از پاسخ به نودو دو پرسشی است که از موبد بزرگ شده است. پرسشها دربارهی اصول شریعت دین زردشتی و همچنین در مورد آیین و مراسم دینی و اخلاق عملی است. همین منوچهر مؤلف سه نامه است که خطاب به پیروان این دین در سیرجان نوشته شده است و بر علیه چند بدعتی است که برادر کوچکش زاتسپرم (26) در مورد انجام اعمال مذهبی پیشنهاد کرده است؛ ما کتاب ویچیتگیها (27) «گزیدهها» را که بدون شک از بهترین آثار پهلوی است مدیون همین زادسپرم هستیم. در این اثر سه دورهی اصلی تکوین جهان مزدیسنایی، آفرینش، یورش نیروهای بدی، الهام دین و حوادث پس از مرگ، سرنوشت فردیِ روان انسانی پس از مردن و رستاخیز در پایان جهان، توصیف میگردد.برادرزاده منوچهر و زادسپرم همیت اشوهشتان (28) مؤلف رسالهای مربوط به احکام حقوقی است که همان اندازه که مسائلی درباره اعمال مذهبی در بر دارد شامل قوانین شخصی زردشتیان نیز است و اخیراً تحت عنوان روایات همیت اشوهشتان چاپ شده است. احتمالاً آخرین گردآورنده دینکرد، آتورپات همیتان باید پسر این شخص باشد.
در برخی دستنوشتههایی که نوشتههای منوچهر و برادرش را در بردارد. مجموعهای از روایتها را میتوان یافت که معمولاً آنها را به عنوان روایات پهلوی مشخص میکنند و همیشه همراه دادستان دینیک است. روایات پهلوی با این که اساس مطالب آن کهن است و مؤلف و تاریخ واقعی نگارش آن ناشناخته است. به طور محسوس جدیدتر از زادسپرم است.
نوشتهی پهلوی دیگری نیز جدیدتر از زادسپرم وجود دارد بنام بندهشن. (29) عنوان آن آغاز آفرینش معنی میدهد و این موضوع مربوط به مطالب چند فصل اول است و شامل بقیه فصلها نمیشود. موارد مورد بحث، کم و بیش همانهایی هستند که در زادسپرم آمده است. ولی به مراتب کمتر از آن از شیوه و قاعدهی منظمی پیروی میکند. تاریخ تدوین بندهشن را میتوان نیمهی دوم قرن نهم میلادی دانست.
تجزیه و تحلیل نوشتههای پهلوی در اینجا غیرممکن است. از شکندگمانیک ویچار (30) که مناظرهای است بر علیه مانویت، مسیحیت، دین یهودی و اسلام؛ شایست نه شایست، مجموعهای از احکام مختلف درباره اعمال دینی و اخلاقی؛ داتستان مینوک خرت که مطالب متنوعی را دربردارد؛ ارتاویرازنامه (31) که سفری به دنیای دیگر را نقل میکند؛ ماتکدان هزارداتستان (32) که رسالهایست در مورد مسائل حقوقی و دینی مربوط به دوره ساسانی و همچنین دو نوشته استعارهای، زند و هومن یشت (33) و ایاتکار جاماسبیک (34) را میتوان نام برد.
ادبیات پارسی به فارسی
این شکوفایی واپسین ادبیات پهلوی بر سال 1000 میلادی تقدم دارد. با گذشت زمان از تعداد طرفداران دین مزدیسنایی کاسته میشود. پهلوی دیگر زبان محاوره نیست. طرز نگارش آن که پر از هزوارشهای آرامی و املاء تاریخی است به مشکلات تفهیم آن میافزاید. ایرانیان مسلمان شروع به نگارش زبان خود به الفبای عربی میکنند. و به زودی ادبیات درخشانی به وجود میآید. در این زمان دو شکل جدید فارسی میانه ظاهر میشود. پازند که عبارت است از همان پهلوی آوانویسی شده به الفبای اوستایی است و پارسی که عبارت است از همان پهلوی آوانویسی شده به الفبای عربی. برخی از نوشتههای پهلوی فقط به یکی از این دو صورت به دست ما رسیدهاند.اما این کافی نیست. در دورهای که زمانش برای ما ناشناخته است و به هر حال باید قبل از حملهی مغول باشد، زردشتیان بالاخره فارسی را میپذیرند.
این فارسی که وضع آن کمی خاص است، اصطلاحات فنی پهلوی را بسیار به کار میبرد، اما دستور زبان و الفبای آن با آنچه مسلمانان استعمال میکنند تفاوتی ندارد. علم عروض بخصوص در فارسی زردشتی و فارسی مسلمانان یکی است.
برخی نوشتههای پارسی فقط برگردانهای فارسی نوشتههای پهلوی، به نثر یا به شعر، هستند چون ارتاویرازنامه یا جاماسبنامه. منظومههای کوچک دیگری اعمال برجستهی شخصیتهای اساطیری را میستایند و یا از روابط میان زردشتیان و مسلمانان سخن میگویند، مانند رسالهی کوچکی دربارهی گفتگو میان شاهزادهی ایرانی و خلیفه عمر، دیگری درباره محمود غزنوی و پارسیان.
ظاهراً شاعر عمدهی زردشتی که به زبان فارسی شعر گفته است باید زردشت بهرام پژدو باشد که زردشتنامه، شرح حال افسانهای پیامبر ایرانی و نیز چند منظومهی کم اهمیت دیگری از او بر جای مانده است که از میان آنها چنگرگهاچهنامه (35) را نام میبریم که داستان آن مربوط به مباحثه میان زردشت و فرزانهای هندی است. اما بیشتر نوشتههای منظومی که نام بردیم به غلط یا به درست به زردشت بهرام نسبت داده شده است.
منظومهی پارسی دیگری که ارزش سندگونه دارد قصهی سنجان است که موضوع آن عبارت از مهاجرت پارسیان به هند است. با این که منظومه چند قرنی بعد از حوادثی که توصیف میکند نوشته شده است، ولی تنها منبعی است که برای آگاهی از تاریخ قدیم زردشتی در اختیار داریم.
گسترش بعدی
دیگر فارسی هم برای پارسیان سورات و بمبئی قابل فهم نیست. پارسیان نیز مانند همجواران هندی، جائین (36) و مسلمان خود، به گجراتی، یعنی زبان کشوری که در آن پناه گرفتهاند سخن میگویند. و از یک سده به این طرف برای بیان مطالب خود با کمال میل انگلیسی را به کار بردهاند.قبلاً در قرن دوازده میلادی، نریوسنگ، یکی از آخرین نمایندههای سنت رسمی پهلوی، متنهای مقدس و چند نوشته پهلوی را به زبان سنسکریت ترجمه کرده بود. دست کم از دو سده به این طرف یک نوع ادبیات غنی پارسی به زبان گجراتی به وجود آمده است. این ادبیات تنها شامل نوشتههای دینی نیست بلکه تحریرهایی از آثار ادبی را نیز در بردارد، حتی آثاری را که مسلمانان به رشته تحریر در آوردهاند و در آنها افتخارات باستانی ایرانی به نظم کشیده شده است. بعضی حماسههای فارسی چون برزونامه که شاعران به اسلام گرویده آنها را سرودهاند، در سایهی پارسیان به دست ما رسیده است. در خود ایران نسخههای خطی این نوع آثار عملاً وجود ندارد و تنها دستکاریهای عامیانهای را که جزء ادبیات عظیم ایران به شمار نمیآیند میتوان یافت.
پینوشتها:
1.Plutarque.
2. Theopompe نام مورخ وناطق یونانی «387-323 ق. م.» مؤلف تاریخ مربوط به یونان و همچنین تاریخی فلسفی است. - م.
3. Actes des martyres.
4. Apastâk
5. Koiné
6. یعنی فارسی باستان. م.
7. Gâthâ در فارسی به صورت گاهان، گاثهها، گاتها...نوشته میشود، ما صورت گاهان را به کار میبریم. م.
8. Visprat
9. Sutkar.
10. Varštmânsar
11. Bak
12. Denkart دینکرد. م.
13. Mithra = مهر. م.
14. Verethraghna = بهرام. م.
15. Vayu.
16. Ardvi Sura Anâhita.
17. Fravaši
18. Xvarnah = خرّه، فر. م.
19. Yama = یم، جمشید. م
20. Karšasba = گرشاسپ. م.
21. Videvdât این نام به علت اشتباه در خواندن به وندیداد معروف شده است. م.
22. منظور از روح مخرب انگرهمینیو یا اهریمن است. م.
23. Tosar این اسم در سنت ایرانی به تنسر مشهور است.- م.
24. Ᾱturpāt i Atur Farnbag i Farraxvgātān= آذرباد آذرفرنبغ فرخزادان. م.
25. Ᾱturpāt Hemētān= آذرباد امیدان. م.
26. Zatspram = زادسپرم . م.
27. Vičitakihā = ویزیدگیها. م.
28. Hemet Ašavahištan امید اشوهشتان. م.
29. Bundahišn
30. škand - gumānik - vičār = گزارش گمان شکن - م.
31. Artā Virān nāmak = ارداویرازنامه یا ارداویرافنامه. م.
32. Mātakdān i hazārdātastān = مادیگان هزاردستان. م.
33. Zand Vahoman Yašt. = زندوهومن یشت- م.
34. Ayyatkar i Jāmāspīk= ایاتکار اماسبیگ. م.
35. Camgragjaca - nama.
36. Jain
موله، ماریژان. (1391)، ایران باستان، برگردان: ژاله آموزگار، تهران: انتشارات توس، چاپ هفتم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}